رایانرایان، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

رایان نفس مامان و باباش

روز یکی شدنمان

همسر خوبم با وجود پر مهرت و نگاه گرمت دنیایی از پاکی و صفا برایم به ارمغان آوردی خوب من برای توصیف مهربانی‌هایت واژه‌ها یاری نمی‌دهند چرا که تو خود قاموس مهربانی هستی و من خوشحالم که سالی دیگر بر عمر زندگی مشترکمان افزوده شد. رایان عزیزم امروز سالگرد ازدواج من و بابا بود .12 سال پیش  قسم خوردیم که با هم باشیم در خوشی و ناخوشی و در غم و شادی هم شریک باشیم. امسال من و بابا شادیمون چند برابر شد چون تو جون دلمون هم کنارمون بودی.شام هم رفتیم بیرون و شما هم حسابی دلی از عزا دراوردی و هرچی دلت خواست خوردی.نوش جونت عسلم این هم کیکی که بابا خریده بود ...
23 اسفند 1392

11 ماهگی پسرک شیطون ما

رایان مامان با تاخیر 11 ماهگیت مبارک. قندکم همش در حال بالا رفتن از سر و کول مامان هستی تو طول روز و اصلا مهلت نوشتن نمیدی بهم.پسرکم هیچ جا از دستت در امان نیست یخچال جا کفشی و کابینت.تا در یخچال باز میشه هر جا باشی خودت رو میرسونی بهش و هر چی که زورت برسه میریزی بیرون.در جا کفشی و کابینت رو هم که خودت باز میکنی.تو کابینت فعلا گیر دادی به روغن و همش درش میاری و پرتش میکنی یه گوشه. نفس من از چیزای چرخشی مثل پنکه سقفی خیلی خوشت میاد جوری که تو هر فروشگاهی که باشه کلی صدای ذوق کردن از خودت درمیاری . رایانم همچنان دستت رو میگیری به همه جا راه میری و هنوز میترسی دستت رو ول کنی تا من وبابا هم میخواهیم ولت...
21 اسفند 1392

اولین ولنتاین

رایان مامان امروز روز ولنتاین بود روز عشاق, عشق مامان . همه امروز واسه عشقاشون گل،شکلات و بعضی هام کادو میخرن.بابا هم زحمت کشیده بود مثل هر سال واسه مامان شکلات و چیزای دیگه خریده بود دستش درد نکنه.کلی مامان رو خوشحال کرد قربون جفتتون برم عشقهای دلم و خونه من .همه گرمی زندگی من از وجود شما دوتاست. راستی عزیزکم امروز یاد گرفتی که از تخت ما بیایی بالا.بابا پستونکت رو گداشت رو تخت تو هم به هوای اون اومدی بالا.قربونت برم که هر روز با یه کار جدید ذوق زدمون میکنی.       ...
25 بهمن 1392

10 ماهگی گل من و باباش

رایانم نفس من و بابات، باورم نمیشه 10 ماهه که عطر وجودت تو لحظه لحظه زندگیمون جاریه. پارسال این موقع واقعا فکرشو نمیکردیم فقط یکسال بعد انقدر زندگیمون با حضورت تغییر کنه.فکرشو نمیکردیم میشه تا این حد عاشق باشیم و خودمونو یادمون بره. نه اصلااااااا فکرشو نمیکردیم... 10 ماهگیت مبارک عشقم همه کسم. رایان مامان اینفدر کارهای شیرین شیرین میکنی که نمیدونم از کدومش بنویسم.الان دیگه راحت دستت رو میگیری به همه چی و بلند میشی بعدشم خیلی راحت و بدو بدو راه میری.به همه جا هم سرک میکشی .به ایینه که میرسی ذوق میکنی و میخواهی خودت رو بخوری تو ایینه.به هر چیز دیگه ای که میرسی از رو میز پرتش میکنی رو زمین .خرابکاری هم...
14 بهمن 1392

9 ماهگی تاج سر مامان و باباش

  رایانم 9 ماهگیت مبارک عشقم این ماه هم مثل ماه های قبل شیرین و لذت بخش بود و شاید هم شیـــــــــــــــــــــرین تر   زندگی کردن و عشق ورزیدن با احساس زیبای مادرانه و دلسوزی های پدرانه چه شیرین و لذت بخش این لحظه ها رو سپری می کنیم حتی سختی هاش هم شیرین و دلچسبه. عزیز دل این روزها حسابی ما رو سرگرم خودت میکنی.همش دوست داری سر پا وایسی و راه بری تا دستت به چیزی میرسه سعی میکنی بگیریش و بلند شی.بعدشم به کمکش راه بری.حسابی خطرناک شدی و نمیشه یه لحظه ازت غافل بشیم .روی مبل و تخت خودمون که باشی سریع عقب عقب میایی پایین و کلی هم ذوق میکنی که موفق شدی.,تا رو زمینم میشینی سریع خودت رو م...
18 دی 1392

اولین سال نو و کریسمس رایان

رایان گلم امروز اولین روز سال 2014 بود و امسال اولین کریسمس تو فندق مامان. می خواستیم ببریمت با سانتا عکس بگیری ولی چون از شکل و شمایل اونجوری با اون ریش میترسی ما هم گذاشتیم ایشالله سال دیگه ولی خودمون ازت عکس گرفتیم جیگر.ایشالله که امسال سال خوب و پر از سلامتی باشه برات قندک مامان و بابا.                 ...
11 دی 1392

8 ماهگی عزیز دلمون

مگر میشود تـــــو باشی تـــو بخندی ، تــو دلبری کنــــی ، تــــو عاشقانه مرا نگاه کنی و من دیوانه وار عاشق تـــــــــو نباشم ! من با هر تبسمت هزاران بار متولد میشوم ، بی شک زیباترین چشم انداز زندگیم تندیس لبخند توست وقتـــی تو میخندی بی هــوا پرواز میکنم . دلبرکم 8 ماهگیت مبارک. رایان نفسم 8 ماهه که با من و بابا هستی و ما از وجودت هر ثانیه و هر لحظه لذت می بریم. گل من الان دیگه کامل و بدون کمک میشینی رو به عقب می خزی ولی نمی دونم چرا علاقه ایی به جلو رفتن نداری مثل فرفره هم دور خودت می چرخی و می خزی. تازه گیها هم بایداز زیر میز اینا جمعت کنم اگه دستت به چیزی نرسه با چرخیدن خودت رو بهش م...
15 آذر 1392

7 ماهگی گلم

سلام به قشنگ مامان ، سلام به یدونه مامان ... عسلکم 6 ماهگیتم تموم شد و قدمهای کوچیکتو تو 7 ماهگی گذاشتی ایشالله 700 ساله شی عشقم.مامان جان از خدا میخوام همیشه شاد باشی و سلامت و به همه ی آرزوهات برسی. این رو بدون که ما با نفس های تو زنده ایم و زندگی می کنیم.همیشه شاد باش و بخند و با صدای زیبایت آهنگ زندگیمان را تا سالیان سال طنین انداز کن.  واقعاً این دوران چقدر شیرین و زیباست.بعضی وقت ها یه کار جدید و گاهی هم پیشرفت های چشمگیر و خوشحال کننده.شاید چون اولین باریه که این لحظات رو تجربه می کنم برام اینقدر قشنگ و دوست داشتنیه اما همه ی این لذت ها رو تو به ما هدیه دادی. رایان جونم...
14 آبان 1392

پامپکین کوچولو

پامپکین کوچولو  سلام رایانم دیشب شب هالووین بود.تو این شب مردم لباسهای  جالب ترسناک می پوشن و قیافه هاشونم درست می کنن شبیه روح و اشباح و چیزای دیگه .کدو تنبل هم شبیه روح  ترسناک درست میکنن و یه شمع میذارن توش و میذارن در خونه. جیگر مامان ما هم یه لباس کدو تنبل خوشکل تن شما کردیم و رفتیم بیرون.البته هوا بارونی بود و نمی شد خیلی بیرون وایسیم .عزیز دل این اولین شب هالووین و اولین لباس بود واست قربونت برم.حسابی جیگری شده بودی واسه خودت.هر کسی نگات میکرد کلی قربون صدقه ات می رفت. راستی گل مامان وبابا امروز تولد بابا بود و امسال خیلی خوشحال بود چون تو جشن تولدش قند عسلش کنارش بود. این...
10 آبان 1392

نیم سالگیت مبارک عشقم

به لطف خدای بزرگ و مهربون پسر گلم 6 ماهه شد.رایان جونم 6 ماهه شدی همه کس من و بابات.تو این 6 ماه با نفست نفس کشیدیم با خنده ات خندیدیم و با گریه ات اشک ریختیم 6 ماه از اومدنت گذشته و حالا دیگه تو  شدی همه چیز ما تو این دنیا، حالا دیگه زندگی رو یه جورجدید می بینیم و نفسمون بسته به نفس تو شده عشقم .ایشالله که سالیان  سال صحیح وسالم باشی و همیشه بخندی. واکسن 6 ماهگیت رو هم زدیم و خوشبختانه اینبار هم اذیت نشدی وگریه هم نکردی.الان دیگه غذای کمکی رو هم کامل دارم بهت میدم و می خوری .امروز هم اولین بار سوپ بهت دادم خیلی خوشت اومد .کار جدیدتم اینه که کمی کوچولو میشینی ولی زودی میوفتی به پهلو . ...
15 مهر 1392