رایانرایان، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه سن داره

رایان نفس مامان و باباش

40 روزگی

پسر گلم امروز 40 روزت شد.روزی که همه می گفتن وقتی برسه همه کارات اسون میشه ولی نشد .کمی سخت ترم شد اخه تو گریه هات تازه شروع شده و خیلی بدم گریه میکنی جوری که من وبابات کلی دلمون برات می سوزه و همش رات میبریم تا اروم شی .من که بیشتر وقتا پا به پات گریه می کنم.همه میگن کولیکه و تا 3-4 ماهگیت طول می کشه.الهی قربونت برم ما حاضریم تا صبح باهات راه بریم فقط خدا کنه درد نداشته باشی نفس. ...
24 ارديبهشت 1392

1 ماهگی پسرم

سلام رایان گلم امروز 1 ماه که خدای مهربون شما رو به ما داده و ما کلی از لطفش ممنونیم.1 ماهه که ما داریم از وجودت لذت میبریم قندکم.ایشاللا 1000 ساله بشی عزیز دل.اینم یه عکس از 1 ماهگیت ...
14 ارديبهشت 1392

خاطره روزی که گل پسرمون دنیا اومد

میخوام امروز از لحظه ای که گل پسرم تصمیم گرفت از تو دل مامانش بیاد بیرون و پاهای خوشکل و کوچولوشو رو زمین بذاره بنویسم.لحظه ای که ۹ ماه انتظارشو کشیدم.پسرم شما قرار بود روز15  فروردین به روش طبیعی دنیا بیایی یعنی روز ۵ شنبه ولی مامان درداش از ۳شنبه ساعت 2 نصفه شب شروع شد ولی بابا رو بیدار نکردم تا ۸ صبح بعدش رفتیم بیمارستان اونجا دستگاه ضربان قلب و انقباضات شکمو وصل کردن بهم تا ۲ ساعت همه چیه شما و منو چک کردن بعدش خانم پرستار اومد وچک کرد وگفت که زود و باید بریم خونه.ما هم اومدیم خونه بابا هم دیگه نرفت سر کار و موند که مراقب من باشه اخه من تنها بودم وبه کسی نگفته بودیم که از ایران بیاد.خونه که رسیدیم...
17 فروردين 1392

خوش اومدی فرشته کوچولو

فرشته کوچولوی ما بالاخره اومدی بغلمون.خوش اومدی رایان کوچولو.زمینی شدنت مبارک گل پسر.من و بابا خیلی خوشحالیم.تو ایران هم همه کلی ذوق کردن از دنیا اومدنت و برای دیدنت لحظه شماری میکنن عزیز دل         ...
14 فروردين 1392

اخرین روزهای انتظار

سلام قند عسلم .این وبلاگو تازه برات باز کردم و تصمیم دارم همه خاطراتت رو اینجا ثبت کنم. .الان شما 36 هفته کامل که تو دل مامانی هستی و نزدیک به نه ماهه که نفس به  نفس هم داریم روز و شب رو می گذرونیم، با هم یه کوچولو از تابستون رو دیدیم، زمستون رو تجربه کردیم، الان هم که بهاره و تو قراره همین روزا از دلم بیرون بیای و به تماشای خوب و بد این دنیا بشینی، خیلی انتظار این روزها رو کشیدم، انتظار دیدن چشمات رو، انتظار لمس دست هات رو، انتظار بوی تن کوچیکت رو، انتظار خنده هات رو و حتی انتظار بدقلقی های کودکانت رو . تمام این مدت من و بابا شب و روزمون تو بودی و اومدن تو ... رایان جونم داری به این دنیا&nbs...
14 اسفند 1391