رایانرایان، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

رایان نفس مامان و باباش

خاطره روزی که گل پسرمون دنیا اومد

1392/1/17 15:25
343 بازدید
اشتراک گذاری

میخوام امروز از لحظه ای که گل پسرم تصمیم گرفت از تو دل مامانش بیاد بیرون و پاهای

خوشکل و کوچولوشو رو زمین بذاره بنویسم.لحظه ای که ۹ ماه انتظارشو کشیدم.پسرم

شما قرار بود روز15  فروردین به روش طبیعی دنیا بیایی یعنی روز ۵ شنبه ولی مامان

درداش از ۳شنبه ساعت 2 نصفه شب شروع شد ولی بابا رو بیدار نکردم تا ۸ صبح بعدش

رفتیم بیمارستان اونجا دستگاه ضربان قلب و انقباضات شکمو وصل کردن بهم تا ۲ ساعت

همه چیه شما و منو چک کردن بعدش خانم پرستار اومد وچک کرد وگفت که زود و باید بریم

خونه.ما هم اومدیم خونه بابا هم دیگه نرفت سر کار و موند که مراقب من باشه اخه من تنها

بودم وبه کسی نگفته بودیم که از ایران بیاد.خونه که رسیدیم یه دوش اب گرم گرفتمو

بعدش کمی خوابیدم ولی همچنان درد داشتم و هر چند دقیقه یکبار انقباض داشتم .تا ۸

شب طاقت اوردم ولی دیگه نتونستم واسه همین دوباره با بابا رفتیم بیمارستان.از ۱۱ شب

دوباره دستگاهها رو بهم وصل کردن و یه پرستار دیگه چک کرد و گفت امشب باید بمونم

وفردا صبح زایمان می کنم.بعدش ازم پرسید که اپیدورال می خوام یا نه منم گفتم

اره.بعدش یه پرستار خیلی مهربون اومد منو برد تو اتاقی که قرار بود شب بمونم و زایمان

کنم.بهم سرم وصل کرد و نیم ساعت بعد دکتر بیهوشی اومد و امادم کرد واسه

اپیدورال.بهم گفت که کمرمو خم کنم و گردنمو بگیرم پایین بابا هم پاهامو گرفت بعدش

سوزنو کرد تو کمرم درد نداشت ولی یه لحظه احساس کردم ار پای چپم جریان برق رد شد

خانم دکتر چسپ کاریاشو کرد و رفت.یواش یواش دردم داشت کمم میشد .بعد از اون

پرستار بهم سوند وصل کرد چون به خاطر اپیدورال نمی تونستم تا بعد از زایمان راه برم.بهم

گفت بخوابم که صبح انزژی داشته باشم.بابا هم موند بیمارستان.تا صبح چند بار فشار خون

ودمای بدنمو چک کردن که خوشبختانه همه چی نرمال بود.صبح ساعت ۱۰ بود که دکتر

خودم اومد تو اتاق و کلی خوشحالمون کرد چون گفت خودش زایمانمو انجام میده اخه اینجا

وقتی زایمان طبیعه هردکتری که شیفته اون انجامش میده.از ۱۰ به بعد اماده ام کردن

واسه زایمان. دکتر ساعت ۱۱ اومد و مراحل زایمانم شروع شد .بابا هم کمک می کرد به

دکتر وپرستار واسه اومدن شما.بالاخره شما قند عسل ساعت ۱۱:۳۴ صبح روز ۴شنبه ۱۴

فروردین با وزن ۳.۰۴۴ گرم وقد ۵۴ سانت  قدم خوشکلتو به این دنیا گذاشتی.وایی که

چقدر من و بابا از دیدنت ذوق کردیم و کلی اشک شوق ریختیم گل پسرم. هیچ کس و هیچ

چیزی برام با ارزشتر از اون لحظه ای که تو رو گذاشتن بغلم نبود.من و بابا ممنونیم از خدای

مهربون که با ارزشترین گوهر دنیا که تو هستی رو بهمون داد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)