رایانرایان، تا این لحظه: 11 سال و 23 روز سن داره

رایان نفس مامان و باباش

بی مقدمه

پسرم؛ برگ گلم؛ غنچه ی خوش رنگ دلم ... دست خود را حلقه کن بر گردنم ... خنده زن بر چشم های خسته ام !!! عشق تو آواز صبح زندگیست ... مهر تو آغاز لطف و بندگیست !!! سر گذار بر شانه های مادرت ... بوسه زن بر گونه های مادرت ... خانه ام سبز از صدای شاد توست . مادرت مست از نوازش های توست . ...
6 آذر 1393

19 ماهگی و تولد بابا

رایانم 19 ماهگیت مبارک. پسرکم روزها و ماه ها به سرعت باد دارم میگدرن و تو هم داری روز به روز بزرگتر و شیرین تر میشی.وارد نوزدهمین ماه زندگیت شدی نفس مامان و بابا.ایشالله همیشه سالم باشی و خدا حافظت باشه عشقم. رایانم این ماه هم کارهای جدید یاد گرفتی.کتاب رو میگیری دستت و وقتی اسم حیوون یا هر شی رو میگیم صفحه اش رو میاری و نشونمون میدی.تازگی ها هم علاقه به شکل ستاره پیدا کردی و هرجا میبینی میگی گاگا.حالا نمیدونم  چرا این اسم رو روش گذاشتی. گلکم شنبه تولد بابا بود و خودم براش کیک درست کردم ولی یادمون رفت عکس 3 نفره بگیریم. همون شب هم با خاله فرزانه و رایان جون رفتیم تولد آرینا جون دختر خاله شیرین....
14 آبان 1393

رایان و هالووین

رایان جونم امشب شب هالووین و همه لباسهای جورواجور میپوشن و برنامه های مختلف دارن.ما هم مهمونی گرفتیم با چند تا از دوستهامون و نی نی های نازشون.خیلی خوب بود و به هممون خوش گذشت.شما نی نی ها هم تا تونستین شیطونی کردین.البته در اصل این مهمونی واسه شم ا نی نی ها گرفته شد . این هم کفشدوزک خوشگل من     ...
9 آبان 1393

فستیوال پامپکین

رایان جونم چند روز پیش فستیوال پامپکین بود واسه بچه ها ما هم با خاله فرزانه اینا رفتیم.خیلی خوب بود کلی اسباب بازی و چیزای دیگه داشتن که کلی باهاشون بازی کردی و حسابی بهت خوش گذشت عشق مامان . قرار شد اگه هوا خوب بود این هفته بازم بریم تا شما و رایان جون خاله فرزانه بازی کنین. پهلوون من میخواست اینو بلند کنه این هم شما و رایان جون ...
25 مهر 1393

روز جهانی کودک

رایانم روزت مبارک   جهان، بی خنده های تو معنا نخواهد داشت. اگر تو نباشی، هیچ بهاری حتی اگر لبریز از شکوفه باشد دیدن ندارد . اگر تو نبودی، باران ها همه دلگیر می شدند و هیچ مادری عاشقانه زیر باران ها، بی چتر لبخند نمی زد. اگر تو نبودی، آسمان با همه حجم آبی اش، در چشم های همیشه خیس هر پدری، دلگیرتر از چهار دیواری کوچکی می شد که به زندانی کوچک بیش نمی ماند . اگر تو نبودی، شمعدانی های لب پنجره، این گونه زیبا گل نمی کردند و عطر سیب، دیگر معنایی نداشت . اگر کودک نبود، نه پدر معنا داشت، نه هیچ مادری بهشتی می شد . اگر کودکان نبودند، شکوفه های زندگی به بهار نمی رسیدند و خانواده، بی مفهوم ترین واژه ای می شد که ...
16 مهر 1393

18 ماهگی گلمون

رایان مامان و بابا 18 ماهگیت مبارک. عزیز دل مامان یه سال و نیمه شدی چراغ خونمون همه کس و کارمون.عمر من و بابات عاشقتیم با همه وجودمون  ایشالله همیشه سالم باشی و ما هر روز شاهد بزرگ شدنت و همه موفقیت هات  تو زندگی باشیم. رایان من از فردا 2 روز در هفته میری مهد پسرم.گذاشتم مهد چون میدیدم چقدر دوست داری با بچه ها بازی کنی و باهاشون بدو بدو کنی.و همینطور دلم میخواد هر روز کارهای جدیدتر و هنر های بهتری یاد بگیری.مهد هم نزدیک خونه است و 5 دقیقه ای میرسیم. پسرک قشنگم ماشالله اینقدر شیطون شدی که نگو دیگه هیچ جای خونه از دستت در امون نیست فکر کنم تا ایشالله شما بزرگ بشی ما مجبوربشیم  کل خونه ر...
14 مهر 1393

دوستهای جدید

رایان جونم چند روز پیش رفتیم خونه خاله فرزانه و رایان جون که باهاشون تو راه ایران پارسال آشن ا شدیم البته قبلا هم رفته بودیم ولی این دفعه دوست جدید پیدا کردیم. با هم تو یه پیجی که همه مامان ها و نی نی ها هستن دوست شدیم و فرار گذاشتیم خونه خاله فرزانه و همدیگه رو اونجا دیدیم.خاله نگار یه پسر ناز و مامانی داره اسمش نیکان. رایان خاله فرزانه 2 ما از تو بزرگتر و نیکان  3ماه کوچیکتره.کلی باهم بازی کردین البته سر اسباب بازی هم دعوا میکردین.بهمون خوش گذشت یکی از دوستهای خاله فرزانه اونجا بود و واسمون آش رشته درست کرده بود و خیلی خوشمزه بود ولی شما طبق معمول همیشه هیچی نخوردی.بعدش هم ...
2 مهر 1393

بوی مدرسه

سالهاست که روز اول مهر دلشوره عجیبی میگیرم یک نوع خوشحالی و یک نوع دلتنگی برای گذشته هایی که زود گذشت .این شعر تقدیم به همه مامانها وبچه مدرسه ای های دیروز ************************************** اولین روز دبستان بازگرد                   کودکی ها شاد و خندان باز گرد باز گرد ای خاطرات کودکی                بر سوار اسب های چوبکی خاطرات کودکی زیباترند                    یادگاران کهن مانا ترند درسهای سال اول ساده بود      ...
1 مهر 1393

17 ماهگی گل ما

قشنگ من 17 ماهگیت مبارک. رایان جونم 1 ماهه دیگه هم گذشت که کنارمونی و زندگیمون رو شیرین کردی .  روزی هزاران هزار بار ممنون خدای مهربونیم. عزیز دل مامان هر روز شیطون تر از روز قبل میشی و کار من سختتر.همش باید مراقبت باشم که خرابکاری نکنی و یه وقت خدای نکرده بلایی سر خودت نیار. چند بار رفتی بالای میز و تابلو رو انداختی پایین خدا رحم کرد رو سرت نیفتاد.تازگی ها هم یاد گرفتی و صندلی رو هول میدی زیر کانتر و میری بالاش. رایان مامان هم خیلی بد میخوابی هم بد میخوری.شبها زودتر از ساعت 1 و 2 نمیخوابی همه کاری هم کردم ولی بی فایده بوده.مشکلم هم اینجاست که خیلی گریه میکنی وفتی میخوام بخوابونمت. عشقم کلی...
14 شهريور 1393